در جستوجوی خودم

خوش دلم از این

انتحار دل

در جستوجوی خودم...

پوشک دخترخاله‌اش را عوض کردم. دید. چیزی نگفت و رفت.

دفعۀ بعد خاله‌اش پوشک دخترخاله را عوض کرد. آمد گفت مامان می‌خواهم پوشکش را ببینم. گفتم ببین. رفت از خاله‌اش پرسید «جیشش از کجاش می‌یاد؟» خاله گفت «از اینجا.»

سؤالش پاسخ داده شد و تمام شد.

ولی من نگرانم.

نگران آینده... و سؤالات بیشتر... و نه فقط سؤالاتش، بلکه اصلاً نحوۀ رویارویی دنیای جدید با این مسائل...

در جستوجوی خودم...

ترک چشمت

نیزه پنهان

در جستوجوی خودم...

ذهن ریاضی ندارم!

از بچگی ریاضیات را که می‌دیدم از ترس کپ می‌کردم.

در مدرسه یکی ریاضی یادمان داد، عین حرف‌هایش را یاد گرقتیم، کنکور دادیم، قبول شدیم.

بعد هم کارمان با ریاضیات تمام شد و بوسیدیم و گذاشتیمش کنار.

حالا زندگی‌مان گیر کرده به حل یک مسئلۀ ریاضی!

بدبخت شده‌ایم رفته است!

هر کسی را می‌بینیم سؤال را می‌گذاریم جلویش می‌گوییم به جای ما فکر کن! مگر اینکه این راه جواب دهد!

در جستوجوی خودم...

تنها مشکلم با روند چاق شدن جدیدم این بود که مانتوهایم یکی یکی از رده خارج می‌شدند.

برای کاهش درد این موضوع، می‌خندیدم و به مسخره می‌گفتم اگر با این روند پیش بروم روز دفاعم دیگر هیچ مانتویی برای پوشیدن ندارم.

دیروز با خواهر صحبت می‌کردم و می‌گفت این چاق شدن طبیعی نیست و احتمالاً علتش این است و اگر علتش این باشد باید بروی دکتر و دارو بخوری. در غیر این صورت مستعد سرطان می‌شوی.

خوب!

دکتر؟ دارو؟ سرطان؟

هیچ حوصلۀ دکتر و دارو ندارم!

گزینۀ سه چقدر شیرین است ولی!

در جستوجوی خودم...

شب و روز در خیالی

و ندانمت کجایی

در جستوجوی خودم...

- مامان ناراحت نشو.

- از دست تو ناراحت نیستم پسر گلم. از دست یکی دیگه ناراحتم.

- از دست کی ناراحتی؟

- نمی‌شناسیش مامان.

- می‌شناسم!

- آقای ایکس.

- آقای ایست کجاس؟

- سر کار.

- ماشینش چه رنگیه؟

- نمی‌دونم.

- می‌دونی!

- یا سفیده یا طوسی.

- من می‌دونم. آقای ایست قرمزه. زرد یعنی احتیاط، سبز یعنی حرکت!

- !!!!

در جستوجوی خودم...

دل بردی از من به یغما ای ترک غارتگر من 

دیدی چه آوردی ای دوست از دست دل بر سر من

در جستوجوی خودم...

از کفم رها

شد قرار دل

در جستوجوی خودم...

بابا

در جستوجوی خودم...